سامیار 9 ماهه من
مامان قربون اون شیطنتات بشه که هر روز بیشتر میشن و منم روز بروز عاشق تر..... چهارشنبه (24/3/91)عروسی یکی از فامیلایه بابایی بود . منم کلی ذوق کردم که بعداز مدتی داریم راهی عروسی میشیم و کلی به خودم رسیدم و شیک و پیک رفتیم عروسی ولی نمیدونستم که چه چیزی در انتظارمه اخه شما اروم نشسته بودی و منم بی خبر!!!!!!! اول که وارد تالار شدیم عمه ها ی گل پسری و خاله های بابایی همگی اومدن و کوچولو ر و از ما گرفتن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نیم ساعت اول همه ماچش میکردن و قربون صدقه میرفتن نیم ساعت بعد یواش یواش دست به دست شدی ونیم ساعت دیگشم به تعریف از فضولی کردنت گذشت ولی نیم ساعت بعد بعدشه دیگه هر کسی خودشو مشغوله کاری میکرد شما ...
نویسنده :
صوفیا
4:06